سپهره آسموني من به دنيا اومد
٩٠/١/٢٣ سپهرم،آسمانم،به دنيا آمد با ياسمن صبح رفتم آرايشگاه و بعد سه تايي رفتيم بيمارستان. اون روز من صبح ساعت ١٠ صبحانه خوردم و ديگه نبايد چيزي ميخوردم تا نينيو بي درده سر به دنيا بيارم.من نميخواستم مامانم متوجه رفتنه من به بيمارستان بشه ولي لحظه به لحظه اتفاقي ميافتاد كه مامانم بفهمه كه من دارم ميرم بيمارستان،ولي به خير ميگذشتو مامان متوجه نميشد،آخه مامانم بد جوري حول ميكنه و ديگرانم تو حول ميندازه. خلاصه با يه دنيا ترسو دلهره كه آيا درسته كه دارم ميرم برا سزارين ،راهي بيمارستان شدم. فرشيد برام لباس و كاور و ساك جراحي گرفت و باهام خداحافظي كرد. رفتم داخله اتاقه زايمان،همه داخله اتاق زايمان تمام تلاششونو كردن منو از سزارين پشيمون كنن. من ...