سپهر پورشيرازيسپهر پورشيرازي، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره

سپهره آسموني

تو و تئاتر

👦👦👦👦👦👦   یا لطیف... اولین بار مهر ماهِ سالِ گذشته  رفتیم *کرم های آوازه خوان* را دیدیم....برایت جالب بود...با تعجب نگاه می کردی و دست میزدی...     دیگر می دانستی تئاتر چیست....خوشت آمده بود...مدام می گفتی بریم تئاتر،    بارِ دیگر با مبينه بهاري راهي شدیم...اجرایِ نمایش متفاوت با قبلی بود..این بار عروسک بود و عروسک گردان....*رازِ کوه مهربان*   و سومین تئاتر قندك و چهارمي:پينوكيو... پنجمي:زردك ششمي كلوچه دارچيني داستانِ شـــــــاد و قابلِ فهم برای گروه سنیَ ت....انقدر خوشت ميآيد، که هر روز داستانش را با هم بازی میکنیم..نقش می دهیم...می خندیم....نتیجه...
25 دی 1393

دوره دور ميشود دوران نوزادي ات👋

👦👦👦👦👦👦👦   خدايه مهربانم.. عزیز دلم... یک قدم دیگه هم برداشتی...نیازت روز به روز کم تر می شود و استقلالت بیشتر.... دیگه شلوارت و جورابات   رو می پوشی... .. درسته که، وقتایی که خودت لباس می پوشی..دوست داري نپوشي و باز هم من در آغوش بگيرمت و كمكت كنم ...درسته  كه جورابات روکج و کوله ميپوشي ...   ولي من بايد روي دلم پا بزارمو تو رو مستقل كنم.. .   یعنی دیگه بايد روي دلم پا بزارم و بزارم خودت لباسه نارنجي آستين بلندت رو بپوشي يعني اينقدر خودت مستقل شدي كه بگي من لباسه عقربيمو ميخوام..     یعنی دیگه نمی تونم بگم دالی موشه کجایی؟ دستای سپهر گم ش...
25 آذر 1393

بالنده تر ميشوي

👦👦👦👦👦👦👦   خدايه مهربانم.. عزیز دلم... یک قدم دیگه هم برداشتی...نیازت روز به روز کم تر می شود و استقلالت بیشتر.... دیگه شلوارت و جورابات   رو می پوشی... .. درسته که، وقتایی که خودت لباس می پوشی..دوست داري نپوشي و باز هم من در آغوش بگيرمت و كمكت كنم ...درسته  كه جورابات روکج و کوله ميپوشي ...   ولي من بايد روي دلم پا بزارمو تو رو مستقل كنم.. .   یعنی دیگه بايد روي دلم پا بزارم و بزارم خودت لباسه نارنجي آستين بلندت رو بپوشي يعني اينقدر خودت مستقل شدي كه بگي من لباسه عقربيمو ميخوام..     یعنی دیگه نمی تونم بگم دالی موشه کجایی؟ دستای سپهر گم ش...
26 آبان 1393

فرشته من

سپهرم👦👦👦👦👦   پسرم سپهرم تو اين روزا خيلي عالي هستي!!! و من از خدا ممنونم كه تو رو به من داده. خدايا رحمم كن. خداااااا جونم رحمم كن. خدايا با تمامه وجودم از امانتت نگهداري ميكنم ...
26 مرداد 1393

پسر تئاتريه من

👦👦👦👦👦👦   یا لطیف... اولین بار مهر ماهِ سالِ گذشته.  حيوانات جنگل را دیدیم....برایت جالب بود...با تعجب نگاه می کردی و دست میزدی...     دیگر می دانستی تئاتر چیست....خوشت آمده بود...مدام می گفتی بریم تئاتر،    بارِ دیگر با مبينه بهاري راهي شدیم...اجرایِ نمایش متفاوت با قبلی بود..این بار عروسک بود و عروسک گردان....*رازِ کوه مهربان*   و سومین تئاتر قندك داستانِ شـــــــاد و قابلِ فهم برای گروه سنیَ ت....انقدر خوشت آمد، که هر روز داستانش را با هم بازی میکنیم..نقش می دهیم...می خندیم....نتیجه می گیریم... این آخری خیلی عالی بود...شادِ شادِ شاد...   به...
26 تير 1393

تولدت مبارك ،كودك سه ساله ام🎂🎂🎂

👦👦👦👦👦👦   جوجه مامان برات تولد گرفتم   تولده زنبوري. جاااااانم. چقدر لباسه زنبوري بهت ميووومد. چقدر زيبا شده بودي. چقدر قشنگ تحمل كردي لباستو. عزيزم ٣٠ سالگيتو ببينيم. برات يه عالمه لگو خريددددددم. تو لگو دوست داري و من نيز هم     تو خوبي و كاش من به خوبي تو بووودم ...
26 فروردين 1393

پسركه من مهد ميرود

👦👦👦👦👦👦   به نام مهربان ترين   چرا زمان ميگذرد،و تو قديمي نميشوي،   هر لحظه جديدتر،هر لحظه بهتر،هر لحظه مرا عاشق تر ميكني.   كوچولوي من اين چند روز براي تو آنچنان دلچسبنبود،روزهاي اوله مهد رفتنت هست.   مهدي كه با دقت انتخابش كردم،ولي....   مهد ،مهد است،جدايي من از تو.   تو با زبانه كوچكت گفتي،دلتنگه من هستي. و من ذوب شدم،   ولي مامان كوچولوي من،ورورده تو به اجتماع ،ضروري است.   روزه اول رفتي و آمدي و گفتي،مامان چرا وقتي من با دست قورمه سبزي ميخورم،همه به من ميگن واي واي.   چرا وقتي من بچه ها رو ميزنم،همه ميگن واي واي. به تو موار...
25 فروردين 1393