سپهر پورشيرازيسپهر پورشيرازي، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

سپهره آسموني

اولين جلسه كلاس مادرو كودك پرورش

كلاس هاي مادرو كودك نرگس و سپهر ماماني،نميدوني من چقدر اين كلاس ها رو دوست دارم، پا به پات بچگي ميكنم،پا به پات بازي ميكنم،براي خونه ي تو كلي بازي ياد ميگيرم،خلاصه كلي روحيه ميگيرم،كه كناره تو ام و با تو تفريح ميكنم. مادر جان ،پسرم تو با اينكه با جيغ هاي پي درپيت واقعا منو ددي رو خسته كردي،ولي،براي من شيريني و باهوش،تو شيريني چون شادابي و شوره زندگي از نگاهت پيداست. از كلاس برايت بيشتر بگويم. اول با همديگه ورزش كرديم،با يه شعره شاد،ورزش كرديم،بعد عمو زنجير باف بعد ما گليم ما سنبليم،بعد بعد با خمير و فلش كارت شروع به بازي كرديم جهت شناخته اجزا صورت. بعد از آن با بازي با توپ و مكعب شروع كرديم به شناخت مجزا كردن اون ها. خلاصه من بعد از عوض كرد...
11 مهر 1392

حمايتت ميكنم،تا زنده ام حمايتت ميكنم

تعريفي دارم ميخوام براتون بتعريفم، سپهر رو ديروز بردم پارك،مثله اكثره روزهاي هفته. يه دختر بچه يه گوشه گيرش اورده بود و دعواش كرده بود. از دور نگاهش ميكردم،كه يك دفعه ديده،به حالت خيلي مظلومانه ايي داره گريه ميكنه. دويدم طرفش،بهم گفت،مامان منو دعوا كرد. رفتم باهاش دخترو پيدا كردم،گفتم چرا پسره منو دعوا كردي،مگه كاري كرده بود،گفت نه ،ببخشيد. خلاصه سپهر خيلي براش جالب و به يادموندني شد اين دفاع من. هم براي مادرجونش ،هم براي فرشيد گفت: مامان ،مواظبه منه. خيلي براش مهم بود اين ماجراي كوچيك . با تمامه سعيش برا همه تعريف ميكرد و ميگفت مامان مواظبه منه. برا من خيلي جالب بود،كه حمايته من براش اينقدر مهم بوده
8 مهر 1392

تو در هر صورت ،برايم شيريني

٩٢/٦/٧ سپهرم تو روز به روز بزرگتر ميشي، باهوش تر قوي تر جانانه تر و شيرين تر با اينكه جيغ ميكشي و من پريشان از جيغ كشيدنه تو از اين دكتر به اون دكتر رفته ام تا تو آرام باشي،ولي،تو آرام نميشوي،و من بسياري از روش ها را رفته ام، ولي مهم نيست تو به هر حال شيرين تر از هرآنچه هستي كه تا به حال داشته ام. تو ساعت ها مورچه ها را ميشماري. تو ساعت ها با جيلي و بيلي ات بازي ميكني. تو هر روز در وانت شنا ميكني. تو هر هفته دو تا شعره انگليسي و فارسي رو حفظ ميشي تو باهوشي،تو مودبي. تو به همه سلام ميكني،و فوق العاده اجتماعي هستي. تو دو تا عروسك داري به نامه جيلي و بيلي كه خاله هما برات گرفته. تو عاشقه عروسكي. دوتا ديگه هم داري به نامه مانكي و تايگر. ...
8 مهر 1392

تئاتر پهلوان كچل

من و سپهرو بابا فرشيد و مامان جون و ارشيا رفتيم تئاتر، واقعا عالي بود اين تئاتر ماجراي حسن كچلي بود كه فكر ميكرد،چون مو نداره،كسي دوستش نداره تو باهوشیییی تو عالیییی هستی مامانی ازدا میخوام برام نگگگگگگگگگگگهت داره   ...
16 شهريور 1392

من مامان دارم

٩٢/٦/٦  تو به دوستت كه داشت ميگفت من دوتا داداش دارم گفتي،من مامان دارم.  اي خدا چقد شيريني.  تو به من ميگي مامان سالت بزن ،هرچقدر دلت ميخواد سالت بژن.  ماماني تو داري با من حرف ميزني، واي كه چقدر آدم شدنت لذت بخش است. چند روز پيش از گل باغچه ي تو پارك گل برداشتي و بهش گفتي،بيا با من سر بخور.  با بابايي آواز ميخونييي چقدر زيبا ميخوني.
7 شهريور 1392

جيغ هاي تورو

٩٢/٦/٤ ماماني،اين روزا خيلي درگيرتم باهات، افتادي رو لج بازي و جيغ ، خيلي سخت ميشه باهات كنار اومد.  شبا با ددي،ميريم پارك نهج البلاغه،تو شن بازي ميكني.  خيلي خوبه،از خدا برا اين روزاي خوب ممنونم.
4 شهريور 1392

نوره چشمم

👦👦👦👦👦👦👦     ٩٢/٥/٣١ عزيزم نوره چشمم شيرينم باهوشم از كدوم از شيرين كاريات برات بگم ،كه هزارتاست به كلاغ ميگي كلابه . هنوز دستاتو به همون تندي حركت ميدي. جيغ ميكشي و جيغ ميكشي. بهونه ميگيري و بهونه ميگيري،ولي من به همون شدت دوست دارررم.   هفته پيش اصفهان بودم،براي ديدن مامان جون بابا جون رفته بودم. تو باباجون رو خيلي دوست داري،تا باباجون رو ديدي،كلي ذوق كردي و سر سري كردي، تو خيلي خيلي بصورت غيرقابل توصيفي،ناراحتي كردي. و منو خسته كردي،من براي تو يه دنيا صبوري كردم،ولي فايده نداشت كه نداشت. خلاصه مسافرت خوبي نبود.     ...
31 مرداد 1392